Sunday, September 13, 2009

سردرگمی و اغتشاش در کلام آقا

می خواستم بر اساس نظریه های سیاسی و کتابها و مقالاتی که تاکنون خوانده ام چیزی در مورد خطبه های دیروز بنویسم دیدیم با هیچ عقل سلیمی جور در نمی آید. آنقدر ضدو نقیض گویی در صدر و ذیل دو خطبه مشاهده می شود که معلوم می شود آقا حسابی آمپر پرانده اند و دیگر نمی دادند چه می خواهند بفرمایند. ظریفی می گفت نتیجه داروهایی که ایشان مصرف می کنند. گفتم پناه بر خدا, محمدرضا که دارو مصرف می کرد, قدرت تصمیم گیری اش ضعیف شده بود و منزویش کرده بود و نمی توانست فرمان سرکوب شدید بدهد. پس چطور شده این داروها برای آقا برعکس عمل کرده, اینجوری هوار هوار می کنند و در جمع دانشگاهی و نظامی و مردم کوچه و بازار فقط از بگیر و ببند و خون و خونریزیی و زبانم لال " داغ کردن" می گویند. بیچاره جوابی نداشت. گفت می دانی که ساید افکت داور بسته به آدمش متفاوت است دیگر. ولی خدایش بنظرم آقا کم آورند دیروز, خفن! شاید هم برای همین داستان آسمان و ریسمان شد.

بگذریم دیروز وقتی اصرار صدا و سیما را می شنیدم که می خواهد به حلقوممان کند که سیل جمعیت بسوی دانشگاه تهران روان است و حتی بچه ها و نوجوانان دست در دست پدرو مادر خود راهی دانشگاه هستند تا به خیل جمعیت چند میلیونی !! ( این همان دانشگاهی است که چند هفته پیش در نماز جمعه هاشمی چند هزار نفر بیشتر گنجایش نداشت) مردم موحد, ولی شناس و خداجوی روزه دار بپیوندند, حسابی دوزاریم افتاد که خبری نیست و مشتاقان آقا ترجیح داده اند که در این گرمای تابستان , خنکای کولر را بر گرمای وجود آقایشان ترجیح بدهند و همچون منی از رادیو گوش جان بسپارند به کلام دلنشین ایشان.

خطبه ها را می شنیدم از همان ابتدا گفتم غلط نکنم یک خوابی برای این شیخ اصلاحات دیده اند که اینجور آسمان و ریسمان بهم می بافند و یکی به نعل می زنند و یکی به میخ. از مدارای علی می گویند و از آنش غضب علوی. از خوارج و معاویه . آخرش هم ما نفهیمدیم که بر اساس سلوک سیاسی امیرالمومنین باید خوارج را به حال خود گذاشت یا "چشم فتنه" آنها را کور کرد. بالاخره این امیر امیر گویی آقا که یادم رفت بشمارم چند تا شد, نتیجه اش چه بود, اول شمشیر بکشیم یا بعدا شمشیر بکشیم. مدارا بهتر است یا جنگ. جواب نامه مخالفان را بدهیم یا ندهیم. برای مردم حق قایل شویم یا نشویم. به مخالفان حق اعتراض بدهیم یا ندهیم. نفاق بکنیم یا نه. تملق آقا بگوییم یا نگوییم. دروغ چی, خوب است یا بد, روزی چند تا کفایت می کند. تجاوز و سرکوب و قتل و تهدید و افترا و دستگیری چطور؟ بالاخره هم آقا تکلیف ما را روشن نکردند که تا چند درصد قانون اساسی را زیر پا بگذاریم می شویم "علاقمند نظام" و تا چند درصد را قبول داشته باشیم می شویم:" برانداز".

راستی این مردمی که بفرموده آقا همین الان هم اگر نظام لب تر کند بسر می آیند و در انتخابات شرکت می کنند و حمایت می کنند, کجا تشریف داشتند دیروز که صدا وسیمای مقدس نمی توانستند کمی دوربینشان را پس و پیش کنند. عکسهایی هم که در خبرگزاریهای آقا پرست درج شده بود که دیگر حسابی افت داشت برای نظام. غلط نکنم این نفوذی ها آنجا هم نفوذ کرده اند همچون دیگر ارکان نظام. حالا نکند این حامیان نظام هفته دیگر بیایند و دوباره برای برادران صدا و سیما و ایرنا و فارس دردسر درست کنند و باز ظرفیت دانشگاه و خیابانهای اطراف یکهو بشود دویست سیصد هزارتا شاید هم کمتر. بعدش هم معلوم نشد مردم بیدار هستند یا باید بیدارشان کرد که نکند از سیرت و صورت جمهوری اسلامی چیزی کم و کسر شود.

البته گفته باشم من همیشه به آقا ارادت خاص داشته ام واز روزی که ایشان به این مسند نشستند, هر اتقاقی که می افتاد خدا خدا می کردم که ایشان زبان به دهان بگیرند و اظهارنظر نفرمایند, چون هروقت حضرت ایشان افاضه فضل می کردند, همه چیز از آنچه بود خرابتر می شد. مثلا تو همین چند ماهه اخیر فقط فکرش را بکنید اگر آقا پیام فدایت شوم تبریک برای فرزند ناخلفش نمی فرستاد. اگر آقا در خطبه های نماز جمعه فرمان جنگ صادر نمی کرد. اگر آقا حرف از گرجستان و مخمل و رنگ و جنگ نرم و این چیزها نمی گفت. فکرش را بکن چقدر زندگی شیرین می شد و چقدر کار برادران نیروی انتظامی و سپاهی کم می شد.

تو این ماه رمضانی این بیچاره ها هم زن و زندگی دارند می خواهند بروند یک صله رحمی بجا بیاورند. حالا هی باید شب تا صبح بازجویی کنند و التماس کنند که برای رضای خدا هم که شده بیایید این کتابهای آقا را بخوانید به سخنرانی های " اخلاق ایشان " گوش کنید و خدایی بیایید اعتراف کنید که شما خودتان بودید که از سیا پول گرفتید و خواستید, علیه نظام باستید. حالا از اونا اصرار که کدام ایستادن کی حال جنگ داره این روزها, ما می گوییم " اجرای قانون اساسی" بازگشت به اصول انقلاب" از اونا انکارکه نه دیگه جون آقا قبول کنید که می خواستید " براندازی" کنید و شمشیر کشیده بودید. هر چی اینا می گن بابا آقا هم خودش دیگه شمشیر نمی کشه, می گویید نه بروید همین خطبه های دیروز نماز را ببینید که ایشان به تفنگ تکیه زدند , شمشیر کجا بود که ما بدست بگیریم و بایستیم روبه روی نظام. می گویند: جان عزیزتان قبول کنید , منظور آقا از شمشیر همان " قلم" است. می گویند بابا جان اون که قلم دانشمند افضل از دما الشهداست. می گویند : آقا قاط زدند , شما به بزرگی خودتان ببخشید. خون خون است. قلم هم قلم دیگه اینقدر گیر ندید تو این لیالی قدر. از خر شیطان پایین بیایید و ارادت قلبی خود به بیگانگان را بیان کیند و قبول کنید که بر اساس فرمایشات آقا در باغ سبز نشان داده بودید به دشمنان و می خواستید براندازی کنید. ما هم قول می دهیم مثل همه براندازهای دیگر که تا بحال اعتراف کردند و سیم ثانیه آزاد شدند, شما هم آزاد شوید. اصلا قول می دهیم که نماز عید فطر را پشت سر آقا بخوانید تو دانشگاه بعد هم بروید خانه هایتان.

خلاصه من که نفهمیدم تکلیف چیست و الان درکجا ایستاده ایم, براندازیم یا علاقه مند. پیرو خط امام یا ضد امام. به دشمنان لبخند می زنیم یا بد اخلاقیم. قرار است داغ شویم ( یخوانید لیزر) یا مرهم کفایت می کند. چشمم را کور می کنند یا نه به حال خود رها می شویم تا آدم شویم. غافل و بیخبریم یا مغرض و بیگانه پرست. خدا بخیر بگذراند برای برادران سپاه و بسیجی که از حالا به بعد باید چکار کنند. بیچاره ها تا حالا که داشتند می گرفتند و می زدند و غارت می کردند مدارا بوده و جریان مرهم گذاری , حالا که قرار است حمله کنند و درفش بکشند و داغ کنند باید چه کنند؟؟ خدا رحم کند به ما مردم ولی دوست استکبار ستیز.

No comments:

Post a Comment